loading...
عرصه فرهنگ
امیر کاظمی بازدید : 57 پنجشنبه 07 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

عبد اللَّه بن الحسن مثنّى به اسناد خود از پدران گرامش- درود خداوند بر آنان باد- نقل مى‏كند:

ابو بكر عزم خود را بر گرفتن فدك از فاطمه زهرا عليها السّلام جزم كرد. چون خبر به سمع و نظر حضرت رسيد، سرپوش بر سر افكند و خود را در چادرى پيچيده با گروهى از زنان به جانب مسجد به راه افتاد. حضرت خود را سخت مستور داشته بود و همچون پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بدون هيچ كاستى قدم برمى‏داشت، تا اينكه بر ابو بكر وارد شد. ابو بكر در مسجد نشسته بود و گروهى از مهاجرين و انصار بر گردش جمع شده بودند. براى دور ماندن حضرت از نگاه نامحرمان پرده‏اى در مسجد آويخته شد و فاطمه عليها السّلام در پس آن قرار گرفتند.

در ابتدا فاطمه زهرا عليها السّلام صداى خود را به ناله‏اى دلخراش بلند كرد، مسجد لرزيد و حاضران به گريه افتادند. سپس لختى سكوت كرد تا مجلس از جنب و جوش خود باز ايستاد.

فريادها و همهمه‏ها چون به سكوت گراييد، كلام خود را با سپاس و ستايش از خداوند و درود بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آغاز نمود. بار ديگر ناله‏ها به اوج خود رسيد. با برقرارى آرامش مجدد، فاطمه عليها السّلام اين گونه ادامه داد:

خداوند را بر آنچه ارزانى داشت، سپاسگزار و بر انديشه نيكو كه در دل نهاد، شاكر و برنعمتهاى فراگيرش ثنا مى‏گويم. نعمت‏هايى كه از چشمه لطفش جوشيد و عطاهاى فراوانى كه بخشيد و احسانى كه پياپى پراكند. نعمت‏هايى كه از شمار بيرون است و شكر و جبران (نعمتها) از توان افزون، و درك نهايتش نه در حد انديشه ناموزون. بندگان را براى فزونى نعمتها و استمرار عطايا به شكر خويش فراخوانده براى تكميل به ستايش آن متوجه نموده آنان را براى نعمتها دو چندان تشويق فرموده است.

گواهى مى‏دهم كه معبودى جز او نيست و يكتايى است بى‏انباز و شريك.روح اين گواهى، دوستى بى‏آلايش و خلوص است، كه دلهاى مشتاقان با آن درآميخته،آثارش در افكار پرتو افكن شده است. خدايى كه ديدگان را توانايى ديدن، زبان را ياراى بيان، و گمانها را قدرت بر ادراك او نيست.همه چيز را از نيستى به هستى در آورد، و آنان را بدون وجود الگو و نمونه‏اى ايجاد نمود.

با قدرت خود همه را بالندگى داد و با اراده‏اش به خلق موجودات دست يازيد، بى‏آنكه به آفرينش آنها نيازمند باشد و از اين صورتگرى فایده­ای ببیند . او مى‏خواست حكمتش را آشكار سازد و مردم را به فرمانبرداريش هشيار كند و بندگان را به عبوديتش رهنمون گرداند و براى دعوتش موجب سرافرازى باشد پس آنگاه پاداش را در اطاعت و كيفر را در نافرمانى نهاد تا بندگان را از خشم و عذاب خود رهانيده به سوى بهشت و كانون رحمتش سوق دهد.

گواهى مى‏دهم كه پدرم، محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را برگزيد و انتخاب كرد قبل از آنكه به سوى مردم براى هدايت آنان بفرستد و پيش از انتخاب كردن، نامى نيكو بر او نهاد و قبل از آنكه او را به پيامبرى برانگيزاند، از ميان مردم انتخاب كرد و برگزيد و اين در آن هنگام بود كه بندگان در حجاب غيب مستور، در پس پرده نيستى و در پهنه بيابان عدم، سرگردان بودند. پروردگار بزرگ بر پايان هر كار دانا و بر دگرگونيها محيط و به انجام هر چيز بينا بود.

محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را برانگيخت تا فرمانش را كامل، حكمش را نافذ و آنچه را مقدّر ساخته بود، به انجام رساند. پيامبر مشاهده نمود كه هر گروه آيينى را پذيرا گشته‏اند. دسته‏اى بر گرد آتش در طواف، گروهى در برابر بت به نماز، و همگان ياد خدايى را كه مى‏شناسند، از خاطر زدوده‏اند. پس خداوند به نور محمّد بساط ظلمت را برچيد، و دلها را از تيرگى كفر رهانيد، و ابرهاى تيره و تار را از مقابل ديدگان به يك سو فكند. او (پيامبر خدا) براى هدايت مردم به پاى خاست و آنها را از گمراهى و ناراستى رهايى بخشيد و چشمانشان را بينا ساخت. آنان را به آيين پا بر جاى اسلام رهنمون و به راه راست دعوت نمود. سپس از روى اختيار و مهربانى، و ميل و ايثار، جوار رحمت خود را به او ارزانى داشت، و او را از رنج اين جهان دل آسوده و راحت نمود و فرشتگانى مقرّب بر او گماشت. چتر دولتش را در همسايگى خود افراشت و طومار مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت. درود و بركات بى‏پايان خداوندى بر محمّد پيام‏آور رحمت، امين وحى و رسالت و برگزيده امّت باد.

سپس فاطمه عليها السّلام نگاهى به اهل مجلس افكند و اين چنين به سخنان خود ادامه داد: شما بندگان خدا، نگاهبانان حلال و حرام، حاملان دين و احكام، امينان خداوند بر خويش و پيام آوران او به سوى امّتها هستيد. حقّى از سوى خداوند بر عهده داريد و پيمانى را كه با او بسته‏ايد، پذيرفته‏ايد. و آنچه كه پيامبر خدا پس از خود در ميان شما باقى گذارده، كتاب گوياى خداوند و قرآن صادق مى‏باشد كه نور او فروزان و شعاع او درخشان است.

قرآن كتابى است كه دلايلش روشن، لطايف و دقايقش آشكار، ظواهرش نورانى، پيروانش پر افتخارند و جهانيان بديشان غبطه خورند و حسد برند. كتابى كه پيرويش راهگشاى روضه رحمت الهى است و شنونده‏اش رستگار در دو سرا. در پرتوى آن، دليلهاى روشن الهى را مى‏توان ديد و نيز تفسير احكام و واجبات او را دريافت. قرآن حرامهاى خداوندى را بازدارنده، حلالهاى او را رخصت دهنده و مستحبّات را نمايانيده است و بيانگر شريعت اسلام مى‏باشد.

بیان فلسفه احکام الهی ؛

خداوند ايمان را سبب زدودن زنگار شرك از دلهاتان قرار داد و نماز را موجبى براى دورى شما از خودپرستى، و زكات را دستمايه بى‏آلايشى نفس و افزايش روزى بى‏دريغ و روزه را عامل تثبيت دوستى و اخلاص و حج را وسيله تقويت دين، و عدالت را مايه پيوند قلوب، و پيروى ما را سبب نظم و پيشوايى ما را مانع جدايى و افتراق، جهاد را وسيله عزّت شما و خوارى و ذلّت كفار و منافقين، و شكيبايى و صبر را موجبى براى جلب پاداش، فرمان به حلال و نهى از حرام را براى مصلحت مردم، و نيكى به پدر و مادر را موجب‏ پيشگيرى از خشم الهى قرار داد. صله رحم را باعث افزايش جمعيت، قصاص را سبب بقاى زندگانى، وفاى به نذر را موجب آمرزش و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع از كم فروشى و كاهش (نعمات) قرار داد. بر كنار بودن از مى‏خوارگى را سبب پاكى از پليديها و پرهيز از تهمت و نسبتهاى ناروا را مانعى در برابر لعن و نفرين الهى و منع از دزدى را موجبى براى پوييدن راه عفت ساخت و پاكى و اجتناب از خوردن مال يتيمان و خوددارى از اختصاص غنيمت به خود و تقسيم آن در ميان اصحاب استحقاق را باعث در امان ماندن از ظلم، و عدالت پيشگى در اجراى احكام را موجب راحتى و آرامش و ملايمت در امور مردم قرار داد.

شرك را حرام نمود تا از سر اخلاص ره رستگارى پويند «پس چنان كه شايسته ترس از خداست از او بترسيد و تن به مرگ مدهيد جز آنكه در طريق اسلام باشيد» از خداوند در آنچه كه شما را فرموده و يا از آنچه كه بازداشته، فرمان بريد كه «از ميان بندگان تنها دانايان از خداوند مى‏ترسند».

سپس فرمود: اى مردم بدانيد من فاطمه‏ام، و پدرم محمّد است- كه صلوات و درود خداوند بر او و خاندانش باد- آنچه كه در آغاز گفته‏ام، در پايان هم از آن سخن خواهم راند. در گفتارم ناراست نگويم و در كردارم راه خطا نپويم «همانا پيامبرى از ميان شما به سوى شما آمد كه رنج و محنت شما او را گران آمد، سخت به شما دل بسته است و براى مؤمنين مهربان و غمخوار است». اگر او را بشناسيد خواهيد ديد كه او پدر من است و نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموى من بوده، نه برادر مردان شما. چه پر افتخار است اين نسب- درود خداوند او و خاندانش را شامل باد.

او رسالت خود را به مردم ابلاغ و آنان را از عذاب خداوندى بر حذر داشت. از روش مشركان روى گرداند و گردنهايشان را به ضرب تازيانه توحيد كوفت و حلقومشان را به سختى فشرد. او مردم را با دليل و برهان و اندرز سودمند به راه خداوند رهنمون بود. شوكت بت و بت پرستان را در هم شكست تا جمع آنها از هم گسيخت و ظلمت شب تار زدوده شد و صبح ايمان دميد و برقع و نقاب از چهره حقيقت به يك سو فكند. زبان پيشواى دين به گفتار باز شد و عربده‏جوييهاى شياطين به خاموشى گراييد. افسر و تاج نفاق بر زمين فرو افتاد، گره‏هاى كفر و اختلاف گشوده شد و شما به همراه گروهى از سپيد رويان پاك نهاد (پارسايان آبرومندى كه از شدت خويشتن‏دارى و گرسنگى روزه سپيد روى و رنگ پريده بودند) گوياىِ كلمه اخلاص (لا اله الّا اللَّه) شديد و حال آنكه بر لب پرتگاه گودال جهنّم بوديد.

به خاطر ضعف و ناتوانى شما، هر كس از راه مى‏رسيد، مى‏توانست شما را نابود كند، همچون جرعه‏اى براى تشنه و لقمه‏اى براى خورنده و شكار هر درنده و لگدكوب هر رونده و پايمال هر رهگذرى مى‏شديد. از آب گنديده و ناگوار مى‏نوشيديد و از پوست جانور و مردار سدّ جوع مى‏كرديد. پست و ناچيز بوديد و «از هجوم همسايه و همجوار در هراس». در چنين حالى خداوند تبارك و تعالى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پيام‏آور خود را به سوى شما گسيل داشت.

او پس از آن همه رنجها كه ديد و سختى‏ها كه كشيد، شما را از ذلت و خوارى رهايى بخشيد.

رزم آوران ماجراجو، سركشان درّنده‏خو، جهودان دين به دنيا فروش و ترسايان دور از حق از هر سو به او تاختند و با او به مخالفت برخاستند. «چون هر زمان آتش اخگر به هيزم و هيمه فتنه افكندند، خداوند آن را خاموش ساخت» و هر گاه شاخ شيطان نمايان مى‏گشت و يا مشركى دهان به ياوه‏گويى مى‏گشود، او برادرش على عليه السّلام را در كام آن مى‏افكند. على عليه السّلام هم در مقابل تا آن زمان كه بر مغز و سر مخالفان نمى‏كوبيد و بينى آنها را به خاك مذلّت نمى‏ماليد، ترك امر نمى‏نمود. او در راه خداوند كوشا، به رسول خدا نزديك، و مهتر اولياى نصيحتگر، تلاشگر و كوشنده بود، و شما در آن هنگام در آسايش مى‏زيستيد و از امنيت برخوردار بوديد. مترصّد تغيير جهت چرخ گردون عليه ما و گوش به زنگ اخبار بوديد. به هنگام كارزار عقب گرد مى‏كرديد و در ميدان نبرد فرار را بر قرار ترجيح مى‏داديد.

چون خداوند سراى پيمبرانش را براى پيامبر خود برگزيد و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت، كينه‏ها و دورويى‏ها آشكار و پرده دين دريده شد. هر گمراهى مدّعى و هر گمنامى سالار و هر ياوه‏گويى در پى گرمى بازار خويش، شيطان سر از كمينگاه خود به درآورد و شما را به سوى خود فراخواند، و بسيارى از شما را آماده پذيرفتن دعوتش و منتظر فريبش يافت! شما هم سبكبار در پى او دويديد و به آسانى در دام فريبش خزيديد. و او آتش انتقام را در دلهاتان برافروخت. آثار خشم در چهره شما نمايان گرديد و سبب شدكه بر غير شتر خود داغ نهيد و در غير آبشخور خود وارد شويد. اين در حالى بود كه هنوز دو روزى از مرگ پيامبرتان نگذشته، سوز سينه ما خاموش نشده، جراحت قلب ما التيام نيافته، و هنوز پيامبر خدا در دل خاك جاى نگرفته بود. بهانه شما اين بود كه از بروز فتنه‏ها جلوگيرى مى‏كنيد «راهى جز راه حق مى‏پوييد» و گر نه كتاب خدا در ميان شماست! مطالب و موضوعاتش معلوم و احكام و دلايل آن روشن و درخشان، نشانه‏هايش نورانى و هويدا، نواهيش آشكار و اوامرش گوياست. امّا شما آن را به پشت سرافكنديد. آيا از كتاب خدا روى برتافته از آن اعراض مى‏كنيد؟ آيا داورى جز قرآن مى‏گيريد؟ يا به غير آن حكم مى‏كنيد؟ «ستمكاران بد جانشينى را براى قرآن برگزيده‏اند» «و هر كسى كيشى جز آيين اسلام را پذيرا گردد، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود».

حتى شما آن مقدار درنگ و تأمل نكرديد تا ستور و اسب سركش خلافت رام گردد و تسليمتان شود كه به راحتى بتوانيد از آن سوارى بگيريد و كينه و نفرتتان فروكش كند. هيزم در آتش فتنه افكنده آن را براى شعله‏ور شدن برهم زديد. نداى شيطان فريبكار را لبّيك گفتيد و به خاموش ساختن آيين حق و دين نورانى و از ميان برداشتن سنّت پيامبر برگزيده كمر بستيد. چنين ماند كه زدودن كف از روى شير را بهانه كرده آن را پنهانى تا به آخر سر كشيديد. براى گوشه‏نشين كردن خاندان و فرزندان پيامبر در كمينگاه خزيديد. ما چاره‏اى جز شكيبايى نديديم، و همچون خنجر به گلو فرو رفته و تيغ برّان بر دل نشسته سكوت نموديم.

شما مى‏پنداريد كه ما ارثى نداريم؟ «مگر رسم جاهليت را مى‏جوييد؟ براى مردم داراى يقين چه حكمى از حكم خداوند بهتر است؟» آيا آگاه نيستيد؟ چرا، آگاهيد و همچون آفتاب درخشان براى شما روشن است كه من دختر آن پيامبر هستم.

شما اى مسلمانان! آيا رواست كه ميراث پدرم به زور از من ستانده شود؟

آه! دردا! اى گروه مهاجر! چقدر عجيب و در عين حال سخيف است كه ارث پدرم مورد دستبرد و تجاوز قرار گيرد و من از آن محروم بمانم؟ اى فرزند ابو قحافه (ابوبکر)! خداوند گفته كه تو از پدرت ارث برى و من از پدرم ارث نبرم؟ «چه سخن ناروايى!» آيا از سر عناد و لجاج كتاب خدا را ترك و به پشت سر افكنده‏اى؟

در حالى كه او مى‏فرمايد: «سليمان از پدرش داود ارث برد.» و يا آنجا كه داستان يحيى فرزند زكريا- كه درود خداوندى شاملشان باد- را بازگو مى‏كند، مى‏فرمايد: «مرا از جانب خود فرزندى عطا كن كه وارث من و خاندان يعقوب باشد» و نيز مى‏فرمايد: «هر گاه يكى از شما را مرگ فرا رسد و مالى بر جاى نهد در باره پدر و مادر و خويشان به ديده انصاف وصیت كند كه اين شايسته پرهيزگاران است».

شما به خيال باطل خود چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى از پدر ندارم؟ و هيچ خويشاوندى و قرابتى ميان ما وجود ندارد؟ آيا خداوند آيه‏اى در خصوص شما فرو فرستاده كه پدرم از آن خارج است؟ يا بر اين رأى و نظريد كه و من و پدرم هر يك به آيينى جدا سر نهاده‏ايم؟ يا اينكه دعوى آن داريد كه از پدرم و پسر عمويم به خاص و عام قرآن آگاهتر هستيد؟

حال كه چنين است بگير آن شترى را كه آماده است و مهار زده و بر آن سوار شو! ليكن بدان در روز برپايى رستاخيز تو را ديدار مى‏كند و بازخواستت مى‏نمايد و آن روز چه روزيست! در آن ساعت «گمراهان زيان خواهند ديد» اما چه سود كه پشيمانى فايده‏اى نخواهد داشت.

«كه براى هر خبر زمانى معيّن است و به زودى خواهد دانست كه چه كسى به عذابى كه خوارش مى‏سازد، گرفتار مى‏آيد و يا عذاب جاويد بر سر او فرود مى‏آيد».